ایلیاایلیا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
اینازایناز، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ایناز و ایلیا 90-92

ایلیا جگرم تو عشق مامان و بابایی

سلام گل مامان و بابا ایلیا جان قربون چشمات برم که اینقدر معصومند .امروز تو برای اولین بار بلند بلند برا مامان خندیدی ،بدون اینکه قلقلکت بدم یا کار خاصی بکنم ،همینکع نگات میکردم اینقدر ناز بلند بلند برام میخندیدی ،دستات رو گرفتم و رو پاهات یه سر بلندت کردم ،اصلا لق نمیخوری جیگرم .وقتی ایناز خوابید چند تا عکس ازت گرفتم .ببین چقدر نازی اخه ،ملوسکم                     ...
20 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام عزیز دلم .تو روز به روز شیرین تر میشی ،منم وقت ندارم براتون بنویسم ،همین الا داداش ایلیا رو به سختی خوابوندم الان هم که باید بیام پیش تو .. میری حمام برا خوذت           عزیزم تو خیلی نازی . . . .زبونت اینقدر شیرین شده ،شعر میخونی تند تند برام و همین الان لالایی با صدای بلند میخوندی تا داداش بخوابه اونم خوابش می اومد گریه میکرد اخ عصبانی شدی گفتی داداش کوچیک نمیفهمه من دوستش دارم و یکی محکم کوبیدی سرش و رفتی پا نقاشیات .تو خیلی قشنگ نقاشی میکشی .دیروز یه ادمک کامل کشیدی .نردبون و پله میکشی .بدون اینکه باهات کار کرده باشم خیلی قشنگ و با مفهوم میکشی&nb...
18 ارديبهشت 1393

خلاصه 2 سال به روایت تصویر

سلام مامانی عزیز دل مامان و بابا اول از همه سر بسته خاطراتت رو تو این دو سال مینویسم و بعد میرم سراغ خاطراتت با داداش ایلیا خوشگلم وقتی به دنیا اومدی 3 کیلو و850 گرم وزنت بود یه دختر تپولوی ناز ناز .قدت هم 51سانتی بود.جز قد بلندا بودی اخه بابایی هم خیلی قد بلنده البته خیلی هم خوش تیپ.تو هم که کپ بابات شدی.قربونت برم هیچ کس بخاطر راه دوری و فاصله زیاد بین تبریز و اصفهان نتونستن بیان ببینندت.کمی ناراحت شدیم ولی بعدا بهشون حق دادیم. نوروز سال 1391 نوروز خیلی خوبی بود چون اولین عیدی بود که من و بابا با هم پای سفره هفت سین بودی البته تبریز بودیم.حدود یک هفته تبریز بودیم و بعد اومدیم اصفهان البته نجف ابادش. چند روز موندیم و بابا با...
18 ارديبهشت 1393

و باز قشنگترین روزای زندگی مامان و بابا . . . تولد ایلیا گل پسرم

 ایلیا که یه تاج سری واسه خودش در تاریخ 7بهمن 1392 در همون بیمارستانی که ایناز رو دو سال پیش به دنیا اوردم به دنیا اومد   البته خانوم دکتر شما خیلی از این اقا خوشگل تره ها     خوش اومدی مامان به این دنیا .تبریک میگیم                 اینجا دو روزت بود که توی دستگاه بودی بخاطر زردیت تا یک هفته زو اخر با قرص و قطره باز زردیت تا 9باقی موند و در اخر که سه روز بهت شیر خشک دادیم زردیت تا 8اومد و تا 60روزگیت باقی موند ولی بعد از ختنه کردنت رنگت باز شد و زردیت رفت !!!         ا...
18 ارديبهشت 1393

چهار دستو پا رفتنت

اما اگه بگم از چهار دستو پا رفتنت ،اینقدر خنده دارو با نمک بود که هر کس میدیدت میخندید و حتما باید یه بوس بهت میکرد تو هم که خوش اخلاق میرفتی پیش همه ،تپلو و ناز نازی بودی.   اخه میدونی نفسم .   . . . . وقتی 5ماهه بودی رو دستات بلند شدی و شروع کردی به دنده عقب رفتن .دو هفته بعد هم شروع به چهار دستو پا رفتن کردی و اینم تا دو هفته دوام داشت .رفتیم عسلویه ،پیش بابا که داخل مهمانسرای اتی ساز .اونجا موکتاش زبر بودن تو هم که حتما میخواستی شیطونی کنی در اخر با مغزکوچولوت گفت که باید زانوهامو بگیرم بالا و با کف پاهام و کف دستام راه برم .اره عزیزم کلا باسنت رو میدادی بالا و خیلی خیلی خنده دار با سرعت میرفتی .دوستای بابایی بهت می...
18 ارديبهشت 1393

ایلیا مامانی 3ماهگیت مبارک

    واى نفس مامان 90 روزه شدى .چقدر زود گذشت. باورت ميشه رفتي توي ٤ ماه؟!! انگار همين ١دقيقه پيش بود كه خدا تو رو كه از عسلم شيرين ترى به من ما هديه داد. توي اين ماه به خوبي سرت رو ميتوني نگه داري. ياد گرفتي دستتو بياري بالا بگیری جلو جشمات، از اول اين ماه هم شروع كردي به آغو آغو كردن و وقتي كسي باهات حرف ميزنه سعي ميكني جوابشو با زبون بي زبوني خيلي دوست داري باهات كسي حرف بزنه و وقتي باهات حرف ميزنيم ميخندي و زبون كوچولوتو مياري بيرون(بخورمش من).  ياد گرفتي باهات و محكم فشار بدي و طي يك عمليات چريكي با باسنت ٣٦٠ درجه مي چرخي فوق العاده آدم اجتماعي هستی و با همه خوش و بش ميكني و دل همه رو با ناز و اداهات ميبري. ...
15 ارديبهشت 1393

سفر شیراز اردیبهشت 93

سلاااااام عزیزای مامان اینجا یعنی همون پارسیان چند روزه که هوا خیلی گرم شده و به قول اینجایی ها تش باد ها شروع شده یعنی بادای اتشین صبح چهارشنبه بابا اومد و گفت چند تا وسیله جمع کن بریم شیراز اینجا هوا گرمه خلاصه راهی شدیم .شما ها هر دوتون خیلی خوب بودین و من و اصلا توی مسافرت خسته نکردین بجز تخت جمشید که خیلی خسته شده بودین .در کل مسافرت خیلی خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت .دست علی گلم درد نکنه که خداییش همیشه کمکم میکنه ،توی هر کاری و خیلی هوام رو داره ،نمیزاره اذیت بشم چه توی بچه داری و چه توی کارای خونه . . . . سفر خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت .اینم عکساش. . . .   کوچولوی مامانی جیگرم نگا چه ناز خوابیدی .همش رفتنی خ...
15 ارديبهشت 1393